پيام
+
همه كبوترها پر كشيدند به سمت گنبد، تمامشان رفتند و او اندوهگين بر جا ماند. حالا چگونه بايد نذرش را ادا ميكرد؟ به كدام كبوتر گندم ميداد؟ با خود گفت: كبوتران، گنبد طلاي تو را از گندمهاي نذر من بيشتر دوست دارند. شايد اگر نذر ديگري كرده بودم...!
نااميدانه دانهها را روي زمين ريخت. گنجشكي آمد، دانهاي برچيد و به سمت گنبد پر كشيد. لحظاتي بعد، همان گنجشك با تمام كبوتران بازگشت براي دانه برچيدن....
← اف1 ✿
91/4/17

قافيه باران
كبوتران همانطور كه دانه ميخوردند، همه با هم آوازي سر دادند. انگار ميگفتند: نذرت قبول!
چند روزي هست که دل تنگ حرم قشنگ و با صفاي مولايمان شده ام اي خداااااااا
قافيه باران
آقا قرار شاه و گدا يادتان که هست/مشهد حرم...ورودي باب الجوادتان
محمد_عابديني
سلام ... عالي ... متن فيد از خودتون بود؟
قافيه باران
سلام ...نه...به خاطر همين هم عالي بود....
قافيه باران
چند دقيقه پيش خوندم ...دلم هوايي آقا شد گفتم شماهارو هم هوايي کنم....
قافيه باران
جناب عابديني متن رو از وب خانم کوثر ازبچه هاي انديشگر گرفتم...
محمد_عابديني
بسيار عالي
قافيه باران
ممنون.