پيام
+
.....
شب شد،امان نامه ي دشمن رسيد
گويي از اين غم زدلش خون چکيد
چنگ زدم غربت احساس را
خون جگر خوردن عباس را
دست دلم را به دلش دوختم
بر همه دلدادگي اش سوختم
بوسه زدم دست علمدار را
غيرت آن يار وفادار را
قصه ي آن کوچه که تکرار شد
چشم ابوالفضل چه بيمار شد!
قطره ي اشکي شد و دريا نوشت
برق نگاهش غم زهرا نوشت
...1385

ميراب عطش
91/9/5

قافيه باران
قصه ي آن کوچه:(((((
قافيه باران
:(((
قافيه باران
امروز برا داداش امان نامه ميارن:((((((
قافيه باران
چقدر درد کشيدي عباس جان:(((((
قافيه باران
.