پيام
+
اصغر کوچک که به پرواز شد
موج نگاهش به عدو ناز شد
کودک شش ماهه بغل باز کرد
با پدرش درد دل آغاز کرد:
اين يل شش ماهه قبول تو نيست؟!
مشق مرا مي کني امضاي بيست؟!
.
.
تا که عدو کودک سرباز ديد
مستي و عشق و تب پرواز ديد
برق کمانخانه ي صياد زد
تير سه شعبه به خدا داد زد!!!

گمنامه
91/9/2

قافيه باران
خيمه و قنداقه و گهواره اي / خاطره ي تلخ گلو پاره اي:(((
قافيه باران
کي به گلويت زده تير جفا / بامن دلخسته نکردي وفا؟!/
کي به دلم شور شقايق نوشت / کودک شش ماهه ي عاشق نوشت؟؟!!/
شعله زدي بر دل زارم علي ! / خنده مکن دار و ندارم علي !
قافيه باران
دست به قنداقه ي پر خون گرفت / واژه به واژه تب مجنون گرفت/
باغ گلم چشم ترم را ببين / اين نگه در به درم را ببين/
از چه شکستي همه ي باورم! / مرهم زخم دل بي ياورم/
رحم بر اين مادر تنها نبود / کوزه ي دل......جاي تو دريا نبود؟!
قافيه باران
.