پيام
+
از خاطرات برادرم:
دهه محرم بود...از جمع همون عزاداران حسيني
راهپيمايي عظيمي به راه افتاد عليه شاه ...
هنوز يه مسيري رو طي نکرده بوديم که نيروهاي نظامي از راه رسيدن
بينشون ساواکي ها کاملا مشخص بودن...
هرکاري کردن مردم متفرق نشدن
مردم رو به گلوله بستن... همه فرار ميکردن...
يه دفعه بابا رو ديدم که يکي از ساواکي ها ايشون رو بلند کرد و پرت کردتوي يه گودال بزرگ و يه قمه بزرگ تو دستش براي کشتن بابا...

غزل صداقت
91/11/14

قافيه باران
بابا مدام فرياد ميزد يا حسين عليه السلام...وهمچنين اين شعار رو مي دادن:مهدي بيا شاه مسلمان شده/آب وضوش خون جوانان شده!... چشم هام سياهي رفت و ديگه نفهميدم چي شد...وقتي چشم باز کردم خونه بودم و همه بالاي سرم ...سراغ بابا رو گرفتم ...ازکمر آسيب ديده بودن...
قافيه باران
همون لحظه اي که اون ساواکي قمه رو بالا برده بود براي کشتن بابا مردم از گوشه و کنار ميرسن و ضمن دستگيرکردن اون ساواکي بابا رو نجات ميدن...
قافيه باران
حالا پدرم سالهاست که يادگار دوره ي انقلاب رو در وجودشون احساس ميکننن... يه کمردرد يادگاري:)
irit
اجرهم عندالله
قافيه باران
ممنون
بي سر و سامان
خدا حفظشون كنه
قافيه باران
ممنون جناب بي سر و سامان... خدا همه ي پدرها رو حفظ کنه....ورفتگان رو قرين رحمتش قرار بده
سنجش
سلام عليکم...الحمدلله...انشاءالله در صحت و عافيت باشند و از وجودشون بهره برده شه.
قافيه باران
سلام جناب سنجش/سپاسگزارم... انشالله...ممنون
سنجش
خواهش ميکنم.
قافيه باران
بزرگوارين
سايه سادات ツ
سلام . خاطره ي جالبي بود و دردناک ..... نميدونم چي شد وقتي خوندم که برادرت با ديدن اون ساواکي قمه به دست بالاي سر بابات بي هوش شد ........... ياد کربلا افتادم و ........ :'( چي کشيدن تو کربلا وقتي شمر رو با خنجر رو سينه ي امام ديدن .......
قافيه باران
سلام...دقيقا اينو داداشم تو دهه محرم تعريف کردن سايه جان.... و همه حتي بابا هم ياد حادثه کربلا کردن و گريه کرديم:(
قافيه باران
اون شب داداش و بابا روضه خون بودن و ما.....:(
سايه سادات ツ
:( چه صبري داشتن اونا ... واقعا چه صحنه ي تلخي ديد داداشت ... خدا براي هيچ کس نياره ....
قافيه باران
بله:(