پيام
+
خطاطي را دوست دارم....
و پيرمردهاي خطاط را....
بچه که بودم دوست داشتم پدربزرگم خطاط بود....
اونوقت درها رو رو به حياط باز ميکرديم....
ميز بابا بزرگ رو ميذاشتيم کنار در....
و من با يک چايي لب سوز لبدوز....
ميزبان صداي قلمش ميشدم که
از روي کاغذ مرا به همه روزگار ميبرد....
.
.
آرزوست ديگه :-)
انديشه نگار
94/10/13

نگارستان خيال
آرزوي زيباييست....
سايه سادات ツ
:-)