89/9/1
1:22 ص
89/8/30
1:33 ع
کلمات فقیرند....عنوانها پوسیده اند...لای انباشته های فراموشی ما....
نمیدانم چه شد که دل بستیم به اسمها ....به عنوانها ....به خاطره ها....
و باور کردیم که هر چه زمان بگذرد ما به آنچه بدان خوانده میشویم وفادارتر خواهیم بود
نمیدانم چه شد که روی محبت آدمها چفت شدیم و قفل اعتیادمان به اسم مستعار و دوست داشتنی مان محکم تر شد!
اکنون این سکوت تلنگر محکمی است برای خروج از آن همه توهم سنگین....
ما حتی واقعیت زندگی مان را به خیال کلمات گره می زنیم
ما حتی پشت پنجره ی امید فقط حرفهای دلبخواهمان را رصد می کنیمو چهره های مطلوبمان را می بینیم
....حال آنکه آنها از تو میگذرند....مثل عابری از کنار عابری دیگر.....
آنها حتی فراموش میکنند تو یک روز همه ی عنوان آرزو شده ی آنها بودی!
راستی وقتی همه فراموش میکتتد ....تو چرا نمیتوانی؟؟؟؟
هر وقت فکر میکنم میسوزم به پای این که من چقدر واژه ها را در دلم عمق داده ام ....
و چقدر این کلمات ریشه دوانده اندتا اینکه جدایی آنها دلم را نابود میکند!!!!
کاش من هم مثل یکی از همانها.....یادم میرفت و اکنون برای واژه ها دلتنگی نمیکردم!!!
89/8/12
11:16 ع
89/8/12
12:28 ص
89/8/11
11:42 ع
امشب انگار خدا رو گونه های فرشته هاش تلنگر زده ...شرشر اشکای فرشته ها چهره ی طبیعت رو میشوره ...
ودل آفتابیم دنبال رنگین کمون نگاه قشنگ خداتا انتهای افق خیره میمونه ...
امشب ستاره ها مهمون غزلای خدان و پشت ماه ،قرصه به لبخند قشنگ عشق...
واسه همینه که امشب آسمون بهونه ستاره هاشو نمیگیره و با نبود مهتابش میسازه ...
امشب رنگ عشق پاشیدن رو جاده های زمین که خیس ترنم عاشقانه ی ابراست....
نگاهم رو قشنگی اون پسربچه ای زوم شد که هر جایی ازدحام قطره های بارون یه برکه ی کوچولو براش ساخته بود تند تند وسط آبها پا می کوبید و با خنده های کودکانه اش تو دل همه نهال شوق میکاشت....
و....نگاهم دور زد به سمت پنجره آشنایی هام ...رو به مهمون همیشه گیتار به دست....
حالا فقط اوج گرفتن آواز من بود که میتونست سردی نواختن گیتارش رو با نوازش اشکای شادی گرم کنه ...
ومن آرام با نگاهم براش زمزمه کردم:
بیا لیلای من ...با چشمهات مجنون نوازی کن..
بیا زیبای من...باقفل قلب خسته بازی کن!!!!
89/8/9
8:32 ع
آنقدر بنفشه میکارم این سر مرز که جاده ی نگاهت پر شود از طراوت احساسم که یکپارچه شوق شده ام در ستایش نام زیبایت....مادر!
آنقدر بهانه میشوم که دلم آواره ی روزنه نگاهت شودوسرگردان ستاره ی پرفروغ چشمانت...
که پیوند منست این نگاه به جوشش عشق در ذرات هستی...
و چه عاشقانه دلم امشب مسیر حضور تورا آبیاری می کندوبرای بودنت شوری تازه می آفریند...
و خلاصه می شود در شوقی که چشمانم نذر طراوت دل تو کرده است!
89/8/9
8:14 ع
89/8/8
12:14 ص
89/8/7
11:54 ص
بیا غزل بسازیم....تغزل به تو بنشیند و تخلص به من....
بیا غزل بسازیم چشمهای تو مصداق و دلتنگی من مضمون....
بیا غزل بسازیم عشق سهم تو ،درد سهم من....
بیا غزل بسازیم تو تصویر باش من قالب...
بیا غزل بسازیم تو بهانه باش ،من شاعر...
تا بسوزاند همه ی صفحات تقدیر را، این هرم دلم بی تو!!!
89/8/5
6:51 ع
کجایی ماه من!
شب تار نگاه مرا برچین و تاریخ این چشمهای غریب را ورق بزن...پرکن این پیاله ی تردید را از در افشانی نگاه آتشینت....
و بر صبوری لحظه های من بتاز که سخت و دلخراش شده است....
کجایی ماه من!
شیوه ی این افسانه کهنه را تغییر ده و بر تازگی داستان زندگی ام آغازی دوباره باش....
برچین این همه ناترازی را و خیال اندیشه ی پر امیدم را لباس واقعیت بپوشان ....
کجایی ماه من!
این روزها حرفها کوچه به کوچه و خانه به خانه دلم را می آزارد ومن تنها به پناه استوار تو دلخوش کرده ام....
من اطمینان دارم که تو سهم دلخستگی های منی....وکی می رسد آن لحظه ی موعود که جام نگاهم از مستی حضورت سرشار شود....
....بیا و انتظار را در لغت نامه ی دلم با واژه ی دیدار معامله کن ....
من کوچه های تنهایی ام را نیلوفر اشتیاق میکارم و از ستاره های چشمانم برایت نور قربانی می کنم ...
بیا بهانه من! دوباره خواب مرا عشق باران کن.....
پیام رسان