سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی پیام‌رسان پارسی بلاگ پست الکترونیک درباره اوقات شرعی
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

93/9/14
11:12 ع


خدا مرا به تو انگار مبتلا کرده

میان جمعیت عشق تو رها کرده


غریبه ای که نمی خواست نام او ببرم

تو و مرا به هم انگار آشنا کرده


شبیه خاطره ای بس که دور و نزدیکی

تو را مگر کسی از قلب من جدا کرده؟


کمی می آیی و بسیار می روی شاید

در این مسیر دل عاشقت خطا کرده


میان اشک و توسل دل پر از دردم

برای با تو نشستن خدا خدا کرده


کمی بمان به دو فنجان عشق مهمان باش

نگاه تشنه ی من میل ابتلا کرده....

.

.

قافیه نوشت: برگرد آشنای غریبم مرا تحمل کن :(
1393/09/14


93/8/21
1:9 ع

 

 

قدری بیا برای دلم ناز کن...برو

این بار هم ترانه ای آغاز کن ...برو


چشمت عسل به کام دلم ریخته ولی

تو شور دیگری به من ابراز کن برو


آغوش گرم ثانیه تا مست بوی توست

راهی به شانه های دلم باز کن برو

 

در واقعیت لب تو عشق جاری است

یک بوسه نذر آینه ی راز کن برو

 

موزون نمی شود عطش موجهای سرد

برگرد کوک خاطره ای ساز کن برو

 

در طول خط چشم تو  بی تاب می شوم

پلکی بزن....... بهانه ایجاز کن برو

 

گاهی بیا ...بمان...بنشین اشک تازه کن

در این سکوت ،مستی آواز کن برو


یا نه... میان خاطره ی دستهای من

مثل کبوتری شده ،پرواز کن برو

 

حالا شکار چشم خودت را برای شعر

مضمون ناب قافیه پرداز کن برو



21 آبان 1393

.
.
قافیه نوشت: تویی که نمی شناختمت....

 


93/7/23
9:52 ع


می خواستم برای تو باشم ولی نشد
محبوب خوش ادای تو باشم ولی نشد

 

وقتی که آدم عهد ازل را شکسته من
در حلقه ی وفای تو باشم ولی نشد

 

گردن به تیغ عشق چو تسلیم می شود
درخیل جانفدای تو باشم ولی نشد

 

یک بار در نهایت تصویر عاشقی
بر نیزه، کربلای تو باشم ولی نشد

 

در غربت شب لیلای انتظار
مجنون آشنای تو باشم ولی نشد

 

دل را به صیقل نگهت قیمتی کنم
آنگاه خونبهای تو باشم ولی نشد


مهر 1393


93/3/23
7:36 ع


چشم دوخته ام به حوالی آن دورهای کلمات ...

آنجا که نگاهم هر روز در آغوش می کشد کودک نوپایم را که امروز چهار سالگی اش را به ولادت مولا و صاحبمان پیوند

 و فصل دیگری ار زندگی اش را به جوهر نگاه مولایش گرده می زند

 

چهار سال است که در باغ شعرهای کودکانه و دلنوشته های بچگانه

 از مرکب ناپختگی بر پهنای این صفحه ، رنگی از کلمات زدیم و مشقی تازه کردیم

مبهم نوشتیم و به واقع گره زدیم ...تلخ نوشتیم و شیرین نتیجه گرفتیم...

 

 از بغض سرودیم و به طراوت اشک دل بستیم...

 از حادثه ها گفتیم و به باورها نشستیم...

تلخ و شیرین ...خوب و بد را با هم چشیدیم

 

اکنون کودکم !... کودک چهار ساله ی قلم به دستم ! فصلی جدید در پیش روی توست

در فضایی که می توانی واقعیت را به مجاز راه ببخشی و دنیا را به جلوه ای نو برای همگان آشکار سازی...

کودکم می توانی محو آب و آیینه ی مجاز شوی ...دنیایی که تا واقعیت بسیاری از آدمها هزار سر فاصله دارد... 

 

می توانی به قلمت بگویی هر روز از فریبنده ترین واژه ها ...از زیباترین کلمات ...

از جذاب ترین ایده ها برایت سرمقاله ای شیرین به ثمر برساند

حال آنکه در درون خسته ی خفته ات رنگی از تدبیر و زیبایی و کمال جای ندارد

 

و می توانی هر روز در باغ کلمات ، رنگ قشنگ تفسیر بندگی را به ظهور برسانی و از آنچه در تو نقشی بی بدیل و جایگاهی اصیل دارد بردلها جاری و ساری نمایی...

 

کودک مجازی ام انتخاب با توست ... فقط باید از خودت شروع کنی و بدانی هر چیزی که بر این صفحه نقش می بندد وقتی به نقش دل آدم ها راه می یابد که تاثری از اثر درون تو باشد و الا قافیه را تلخ باخته ای....

 

کودک مجازی ام نقصان و کمال هردو در انتظار تواند تا در این رویش ماندگار کدام سرزمین مسیر بالندگی تو باشد...

 

اما کودکم دنیا... حقیقت و مجاز هر دو راهی تنها برای بندگی است و باور کن اگر نیت خالص بداری و رضای او مد نظرت باشد بزرگ می شوی به بزرگی آنها که مرز بندگی و بردگیشان را جدا کرده اند...

 

کودکم هر روز چشمهایی بیداری روزهایشان را به صفحه سفید و آبی کلمات تو آغاز میکنند مهربان لبخندی بر رضایت برچهره بنشان و از حوضچه نگاهت مشتی طراوت به اهل مجاز ببخش...

از شاخه ی اعتمادشان ثمری تازه گلچین کن و از شهد شیرین آرامش دلهایشان را صفا بده

 

کودکم ار باغچه انتظار تنها نرگس بچین و بدان آنکه لایق انتظار است همان است که دنیا را آرزومند آیینه جمال خویش نموده است

از دشت سرسبزی کلمات تنها پی حقیقت باش و از طراوت گلهای اندیشه تنها شمیم یاس ظهور را به خنکای دلت راه بده

کودکم مردمان را خوب و بد بسیار است ... با همه مدارا کن

 

یادت باشد

رسالت آن است که پیغمبر اندیشه های ناب باشی ...

 

و کلام آخر:

کودکم با اهل اینجا با صداقت ، امانت و اعتدال رفتار کن و بدان
 

النجاة فی الصدق

.
.

قافیه نوشت: قافیه بارانم تولد چهار سالگی ات در این روز ولادت حضرت عشق شیرین



93/1/29
2:8 ع

سلام

گاهی در فرصتهایی که اصفهان و خدمت پدر بزرگوارم هستم ایشان شروع میکنند به شعر خواندن

حافظه ی بسیار قوی و اشعار نغز و پر مغزی که در ذهن دارند همیشه موجب اعجاب من و دیگر اعضاء خانواده است

 

امسال نوروز هم روزهایی را در کنار پدرم به مشاعره و گوش دادن به قرائت مثنوی های از بر ایشان به سر بردم

 

در میان اشعار بلندی که برایم خواندند مثنوی ای برایم بسیار زیبا و پند آموز بود

این مثنوی به اندازه ی یک سخنرانی عالی مطلب داشت و برایم شیرین نمود

 

مثنوی شیخ بهایی که قریب به 70 سال پیش ایشان از کتاب منازل الاخرة شیخ عباس قمی خوانده

و اکنون بدون اینکه کتاب را در اختیار داشته باشند آن را از حفظ برای من خواندند

 

و چون برایم شیرین آمد خواهش کردم دوباره بخوانند تا بنویسم

تقدیم به شما خوانندگان گرامی

 

عابدی در کوه لبنان بد مقیم                           در بن غاری چو اصحاب الرقیم

روی دل از غیر حق برتافته                        گنج عزت را زعزت یافته

روزها می بود مشغول صیام                       گرد نانی می رسیدش وقت شام

از قضا یک شب نیامد آن رقیف               شد زجوع آن پارسا زار و نحیف

کرد مغرب را ادا وانگه عشا                      دل پر از وسواس در فکر عشا

صبح چون شد زان مقام دلپذیر                  بهر قوتی آمد آن عابد به زیر

بود یک قریه به قرب آن جبل                    اهل آن قریه همه گبر و دغل

عابد آمد بر در گبر ایستاد                        گبر اورا یک دو نان جو بداد

بستد آن نان را و شکر او بگفت                   وز وصول طامعش خاطر شکفت

کرد آهنگ مقام خود دلیر                          تا کند افطار زان خبز شعیر

در سرای گبر بد گرگین سگی                مانده از او استخوانی و رگی

پیش او گرخط پشت کاری کشی               شکل نان بیند بمیرد از خوشی

کلب از دنبال عابد بو گرفت                    آمدش دنبال و رخت او گرفت

زان دو نان عابد یکی پیشش فکند               پس روان شد تا نیابد زو گزند

سگ بخورد آن نان و از پی آمدش                       تا مگر بار دگر آزاردش

عابد آن نان دگر دادش روان                            تا که از آزار سگ یابد امان

سگ بخورد آن نان و از دنبال مرد                   شد روان و روی خود واپس نکرد

همچو سایه از پی او می دوید               أف أفی میکرد و رختش می درید

گفت عابد چون بدید این ماجرا              من سگی چون تو ندیدم بی حیا

صاحبت غیر از دو نان جو نداد               کاین دو نان خود بستدی ای کج نهاد

دیگرت از پی دویدن بهر چیست                   این همه رختم دریدن بهر چیست

سگ به نطق آمد ای صاحب کمال               بی حیا من نیستم چشمت بمال

هست از وقتی که من بودم صغیر                         مسکنم ویرانه ی این گبر پیر

خانه اش را پاسبانی میکنم                    گوسفندش را شبانی میکنم

گاه گاهی نیمه نانم می دهد                      گاه مشتی استخوانم می دهد

گاه هم باشد که پیر پر مهن                       نان نیابد بهر خود نی بهر من

چون که بر درگاه او پرورده ام                       رو به درگاه کسی ناورده ام

چون قمار عشق با او باختم                       جز در او من دری نشناختم

چون که نامد یک شبی نانت به دست               در بنای صبر تو آمد شکست؟؟

از در رزاق رو برتافتی                               بردرگبر روان بشتافتی؟؟

بهر نانی دوست را بگذاشتی                         کرده ای با دشمن او آشتی؟؟

خود بده انصاف ای مرد مهین                        بی حیاتر کیست من یا تو ؟؟ببین

مرد عابد زین سخن مدهوش شد                      دست را بر سر زد و بیهوش شد

ای سگ نفس بهایی یاد گیر                  این طبیعت را زکلب گبر پیر

بر تو گر از صبر نگشاید دری                     از سگ گرگین گبران کمتری

.

.

.

قافیه نوشت: این شعر راهگشای من در تصمیمی مهم شد... الحمدلله رب العالمین


  

92/11/5
2:58 ع

سهم این بغض به باران برسد خواستنی است

مثل یک قصه به پایان برسد خواستنی است


مرد عاشق که شب از جرعه ی چشم تو چشید

صبح مست از تو به سامان برسد خواستنی است


باز شعر از گذر مردم چشم تو سرود

فکر میکرد غزلخوان برسد خواستنی است


من هنوز از گذر کوچه تو را می بینم

وصف این خانه به زندان برسد خواستنی است


کافر عشق تو در رکعت دوم فهمید

پای این سجده به ایمان برسد خواستنی است


من که عطر نگهت در به درم کرده هنوز

شرحم از قم به خراسان برسد خواستنی است...


1392/11/05


92/10/2
11:9 ص

 

چهل شب است که خواهر غریب مانده حسین(ع)
و باغ خاطره بی عندلیب مانده حسین (ع)

 

چهل شب است غمت چکه می کند از دل
دوباره عشق تو هم بی حبیب مانده حسین(ع)

 

ز بوی پیرهنت چشمهای این خواهر
چهل شب است ولی بی نصیب مانده حسین(ع)

 

دگر نه رونق چشمی و نه چراغ دلی
نه در عبور خزان بوی سیب مانده حسین(ع)

 

نه محرمی نه امیدی نه طاقتی نه توانی
نه نای ناله ی ام یجیب مانده حسین(ع)

.

1392/10/01



92/8/26
9:26 ع

صدای خاطره ای در عبور می پیچد
شمیم ساده ی حس حضور می پیچد

 

از آن کرانه ی یک بغض عاشقانه ی درد
کسی می آید و انگار می شود یک مرد

 

برای مرد شدن کافی است حر باشی
زشرم اهل حرم کافی است پر باشی

 

کسی می آید و انگار مرد پیکار است
سرش فتاده و از کار خویش بیزار است

 

مرورمی کند انگار لحظه هایش را
به پا نموده خودش شعله های اتش را

 

قدم قدم دل حر شور می زند انگار
وگام در قبس طور می زند انگار

 

مسیر فاخلع نعلیک زنده اش کرده
اگر چه عبدی ازاد ...بنده اش کرده

 

کنار خیمه دلی منتظر به راهش بود
 وانعکاس غمی سرخ در نگاهش بود

 

رسید و در تب دیدار عشق لب واکرد
تمام شرم خودش را دوباره معنا کرد:

 

دهید اذن که جان را فدا کنم آقا

زقوم ننگ خودم را جدا کنم آقا

 

پیام من برسانید بر رسول حرم
خدا کند که ببخشد مرا خدای کرم

 

مسیح قافله تا شرم حر تماشا کرد
به یک نگاه دل زخمی اش مداوا کرد

 

به نغز گفت "ارفع رأسک" عزیز آزاده
خدا تو را به یقین در مسیر جاداده

 

چه نیک، نام تو را مادرت گذاشته حر
خدای معرفتی در یم وفا چون در

 

چو رخصت از نفس آفتاب گرفت
زخیل قوم عدو فرصت حساب گرفت

 

به ساعتی نگذشته پر از جراحت بود
میان حلقه ی آن قوم در اسارت بود

 

وگرم بنده نوازی عشق و دلدارش
گمان نبود که آقا شود خریدارش

 

سرش گرفته به دامن مسیح و جانش داد
کلید قفل پریدن به آسمانش داد



  

92/8/14
7:11 ع

مست از نوشتنت قلمم یا حسین (ع)گفت
در راه عاشقی قدمم یا حسین (ع)گفت
افسوس چشمهای مرا اشک خورده است
وقتی که روضه های غمم یا حسین (ع)گفت

***
شعری دوباره تازه کنید از نگاه اشک
با خیمه های سوخته در بارگاه اشک
تصویر تلخ حادثه ای نقش می زند
بانویی از تبار خدا درپناه اشک

***

امشب کسی به روضه ی جانم کشیده است
مرثیه ای به قد کمانم کشیده است
یک خط سرخ حاصل یک عمر عاشقی
درسایه سار بخت جوانم کشیده است

***
نی تلخ کام قصه ی پرسوز اشک هاست
درذهن آب خاطره ی داغ مشک هاست
آئینه ای به ماه غزل تکیه میکند
هرچند در غبار نفس گیر رشک هاست


92/7/7
8:49 ع

اعجاز کن مسیح دل ایمان بیاورم
از آیه های چشم تو قرآن بیاورم

از مردم یهودی و ترسا که حرف نیست
من از کدام فرقه مسلمان بیاورم

کم مانده در غیاب نگاه تو آفتاب!
از ابر انتظار تو باران بیاورم

امشب بتاب ماه من از چشمه ی ظهور
تا من به خانواده ی تن جان بیاورم

1392


پیام رسان

+ اگه کسی دنبال خبر میگرده بهش بگین: عشق داره برمیگرده



+ صبح آمد و عاشقانه های بهار زمستان نگاهم را پر کرد از شیوه ی قشنگ شکوفه های تازه عشق و من روی جاده تنهایی دلم نقش وفاداری شاخه های غزل را آبیاری کردم سلام و هزار سپاس به مهربانی دلهایی که تا همیشه نبودنم مرا از اندیشه پاکشان رها نکردند....



+ عرض کردم بابا روی تخت دراز بکشین زمین سخته براتون همش پا میشین میشینین اذیت میشین گفتن من اینجوری راحت ترم تخت برای آدماییه که خیلی مریضن گفتم به خاطر من بابا... اینجوری راحت تر با هم حرف میزنیم منم گوشه تخت میشینم با هم حرف می زنیم گفتن مگه اینجا بهشته که رو تخت روبروی هم بنشینیم و حرف بزنیم بوسیدمشون و گفتم بابا شما بپذیرین اینجا رو براتون بهشت می کنم محبت کردن و گفتن : ان شاء الله اون دنیا!



+ *خاطرات پدر* با هم تلفنی صحبت کردیم معلوم بود به زور دارن صحبت می کنن که من نگران حالشون نباشم گفتم بابا فداتون بشم نبینم مریض باشین ها بابای من خوب باشن ان شاء الله گفتن خدا رحمت کنه مادرتون رو خندیدم و گفتم بابا وسط عواطف من یاد مامان افتادین گفتن:محبت شما به من رو مدیون تربیت مادرتون هستم. . . خوش به حال مادرم که انقدر مورد تحسین همسرشون بودن...



+ سلام به همه بزرگواران پارسی خدمت رسیدم تا صمیمانه از لطف همه خوبان که با ارسال پیام و همدردی، تسلای خاطر اینجانب در غم از دست دادن پدر عزیزم بودند کمال تشکر رو داشته باشم ... خدا به همه شما عزیزان عمر با برکت و با عزت بده ان شاء الله به شادی جبران کنم لطفتون رو...



+ با این همه شلوغی این خونه سوت و کوره/ راه تموم دنیا تا دیدن تو دوره :-( پدرم فردا در میان هیئت عزاداران حسینی مسیر همیشگی حرکت هیئت بامداحی هاشون رو تشییع میشن.... خدایا صبر زینبی عطا کن :-(

+ سلام عزاداری ها قبول....چندوقتی است پدرم پیرغلام امام حسین علیه السلام در بیمارستان بستری و حال نامساعدی دارند.... امیدوارم مثل همیشه مارو از دعای خیر فراموش نفرمایین

+ سلام امشب سالگرد مادرم هست.... درست ساعت دو برای همیشه خوب شدن... تلخ ترین شب عمر من :-(

+ وقتی ابرها بی تو از سفر بر میگردند چشمشان که به دلم می افتد بغضشان بارانی می شود... این باران محصول انتظار من است و دوباره ی نیامدنت...!!! . . امروز قزوین بارانی است!



+ سلام حلول ماه برکت و رحمت ماه عاشقی و الفت بر شاکران خوان نعمت مبارک باد



مشخصات مدیر وبلاگ
 
لوگوی وبلاگ
 

عناوین یادداشتهای وبلاگ
خبر مایه
بایگانی
 
صفحه‌های دیگر
دسته بندی موضوعی
 
عشق ، خدا ، غزل ، انتظار ، مادر ، نگاه ، نماز ، نذر ، علی ، ایمان ، اشک ، تنهایی ، تقدیر ، رضا ، خاطره ، زینب(س) ، شوق ، سجده ، سخاوت ، صبر ، صبوری ، غم ، طراوت ، عابدینی ، سراب ، اشک ، چشم ، تشنه ، چشمه ، حرم ، بیستون ، تابش ، ادعا ، أم یجیب ، اسیر ، آب ، آواره ، ام یجیب ، بدرود ، بهانه ، عطش ، قوم ، قیام ، غروب ، قنوت ، مرد ، مست ، معامله ، ملکوت ، ناز ، موج ، هل اتی ، یعقوب ، رسول ، یعیر ، یهودی ، کافر ، کبوتر ، کجایی ، کرامت ، کربلا ، کلمات فقیر ، کمبود ، کودک ، هلهله ، همسایه ، هنگ ، هور ، هیهات ، هیهات من الذله ، واژه ، واعتصموا ، وضو ، وعده ، ولادت ، یا مولاتی ، یابنی ، یاس ، یاقوت ، یعتصم ، موزون ، موسم ، موسی جعفر ، میخکوب ، ناترازی ، نردبان ، نرگس ، نرید ، نسیم ، نصیحت ، نمک ، نی ، نیاز ، نیزه ، هبوط ، هدی ، ناز_قیمت ، نافه ی غم ، نامردی ، نان ، ناهی ، نبرد ، نجاة ، منتقم ، منکر ، مهتاب ، مهربانی ، معرفت ، معروف ، معشوق ، مفسر ، مفسرکربلا ، مقیم طور ، مستسقیان ، مستعار ، مسلمان ، مسیح ، مسیحی ، مشرق ، مشک ، مصحف ، مضمون ، مظلومه ، مردم ، مرکب ، مرهم ، مزار ، مژده ، مسافر ، قول ، غرور ، کارکرد بدن ، کاروان کربلا ، کفر ، کلاس اولی ، کلمات ، کنگره ، کوچه های بنی هاشم ، کوفه ، گبر ، گداختن ، گداخته ، گدازه ، گریه ، گل سرخ ، گلچین ، گلوپاره ، گنجشک ، گونه های فرشته ها ، گیتار ، لاک پشت ، لاله ، لایعقل ، لب تشنه ، لتسکنوا ، لقمان ، لنگ ، لهجه ، لیلا ، عطشناک ، عقرب ، عقیده ، عقیله بنی هاشم ، علامه طباطبایی ، عمه سادات ، عناصر ذکور ، عهد ، عهد شیرین ، عیدی ، مادیات ، مارأیت الا جمیلا ، ماه ، مبعث ، مبهوت ، متهم ، مجنون ، محبت ، محبوب ، محرم ، محک ، مدرسه ، مذاب ، مرثیه ، بهشت جهنم غذا ، بومی ، بی ریا ، بی نصیب ، بیابان ، بیت آقا ، بیخیال ، برگ گل ، بصیر بودن ، بغداد ، بقیع ، بلا ، بنفشه جاده ، بهار ، امام باقر ، امام جواد ، امام زمان ، امامزاده حسین ، امانت ، امضای بیست ، امید ، انباشته ها ، باغ قرآن ، بانو ، باور ، بخت جوان ، بدرقه ، اندیشه ، انسان ، انما یرید... ، اهالی انتظار ، ایاز ، ایجاز ، آواز ، آیه امید ، آیه ی قالوا...بلی ، آیینه ، ابهت ، احترام ، احلی ، آب وقرآن ، آبی آسمون ، آدمها ، آدینه ، آرامش روانی ، آرامشگر ، آرزوها ، آشوب ، اسیر دنیا ، آمر ، آه ، اذان ، اذن ، ارادت ، استاد ، استسقا ، استضعفوا ، اعتدال ، اعتماد ، اعجاز ، افسانه کهن ، التماس ، التهاب ، اللیل ، الماس ، الی اللقاء ، تب ، تپش ، تخلص ، تذکره ، تربیت ، تردید ، ترسا ، تریبون ، تسبیح ، تسبیحگو ، تسلیم ، بیسوادی ، بیقراری ، بیگانه ، پرده ، پرواز ، پروانه ، پشت و پناه ، پوسیده ، پیاله ی علیک ، پیر ، پیراهن ، پیغامبر ، پیغمبر ، تهذیب نفس ، توسل ، توکل ، تکبیرساز ، ثقلین ، جامعه ، جانشین ، جمعیت ، جمیعا ، جناح ، جنگ ، جنوب ، جهل مرکب ، جوانی ، جولان ، حسن(ع) ، حسین ، حسین(ع) ، حضرت علی ، حضور سبز ، حق ، حکومت ، حواریون ، حوصله ، حیلت ، حکمت ، چکه ،
لوگوی دوستان
 
دوستان
 

ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ