سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی پیام‌رسان پارسی بلاگ پست الکترونیک درباره اوقات شرعی

92/2/14
1:8 ع

اذان نماز شب پخش شد...چشمهایم از دیشب خواب ندیده بود...اما دلم قرار نداشت.....

سریع برخاستم ...وضو گرفتم و راهی شدم....مسیر مسیر قشنگی بود....از همان هتل گلدسته ها به آدم جان می داد...

سرم را پایین می انداختم و مشغول ذکر می شدم...اما قرار بیقراری های چشمهایم گلدسته ها را سرک می کشید..و بی تاب رسیدن بود

رسیدیم ...نماز را در حرم مهربانی خواندیم... دل دادیم و عشق ستاندیم... لحظاتی گذشت...در بهت و حیرت...

اما دلم بیقراری دیگری داشت...قرار بود آن روز زیارت دوره باشد...قرار بود ما را ببرند

اما طاقت نداشتم....باید خودم می رفتم...

رو کردم به جمع رفقا و گفتم : من دارم میرم بقیع ...می آیین؟؟ همه بلند شدند راه افتادیم...

تا پشت دیوار بقیع...بیقرار بیقرار...

گفتند پشت این دیوار بقیع است....:( بچه یتیم ها صف کشیدند...:(

نگاهم را به آجر ها دوخته بودم.... یعنی قرار نیست این راه باز شود؟؟:( یعنی قرار نیست من از دور این خاک را هم ببینم...؟!:(

یاد لحظه ی شهادت افتادم... گوشه ای نشستم وسر به دیوار گذاشتم...

آنجا کافی است فقط بگویی: مادر....یتیمی خودش را نشان می دهد

بی کسی خودش فریاد می کند...بغض خودش شکل میگیرد...اشک ناخود آگاه می جوشد ...

آنجا فقط باید یتیم باشی...و دنبال مادرت بگردی..اگر قبرش را گم کرده باشی بدتر...

نمی دانم چه شد...فقط انگار آن آجر ها را با تیشه ی دلم می شکستم... نشستم کنار شبکه های حرم پدر....

سرگذاشتم به دیوار ...نگاهم به هر دو جهت میلغزید ...

گاهی به گنبد خضرا چشم می دوخت و گاهی به آجرهایی که پشتش همه ی عشق من را جای داده بود... همه ی حسرت زندگی ام را...

شرطه ها از راه رسیدند...بچه یتیم ها صف کشیدند...

مگر می توانستند آن همه اشک را تحمل کنند...پراکنده مان کردند...به خاطر اشکهایمان....

کسی حق گریه بلند نداشت...یادم به آستین هایم افتاد...:(



طاقت نداشتم ...گریه امانم را بریده بود...بغض آنقدر سنگین بود که نای خفگی نداشت...فریادم می آمد ...

جگر سوز شده بودم...سوختنش را خودم احساس می کردم ...مثل ذوب یک فولاد در یک جسم نحیف استخوانی:(

گَر گرفته بودم...نمی گذاشتند جایی بنشینیم یا بایستیم...تلخ بود صحنه و فضا... ودلم از همه چیز تلختر:(

گوشه ی چادرم را با همه ی وجود جلوی دهان گرفته بودم...و آستین هایم را محکم به دندان ...

و تا جان داشتم از ته دل فریاد زدم مادرم را.... کجایی مادرم؟!:(

و انگار روضه ای ذوب شدنم را تصریح میکرد ....وای مادرم...مادرم...مادرم....

یکساعت در آن خیابان ... در بین الحرمین... راه رفتم ...اشک ریختم...سوختم...

این بار حرم پدر غریب تر بود...اشکهایم تازگی داشت...چشمهایم تازه رنگ و لعاب درد گرفته بودند....دلم زخم خورده بود...

پهلویم درد می کرد...صورتم آتش گرفته بود...سینه ام می سوخت...یک آن داغ شهادت گرفته بودم:(

آری بی مادری را باید در فضای بی مادری تجربه کرد...بی کسی را باید پشت دیوارهای بقیع فهمید...

درد را باید در بین الحرمین چشید

چقدر ناآرام بودم... هر چه بساط خرید و فروش و اذیت شرطه ها بیشتر می شد..داغ دلم بیشتر می شد...

کسی نمی توانست حواسم را پرت کند...هیچ کس و هیچ چیز...من فقط به نوازش مادرم محتاج بودم...

گله کردم پیش پدر مهربانی... یادم نمی رود آنقدر غریبانه به گنبدش چشم دوختم و صدا زدم :بابا...

که گویا همه ی ذرات دنیا با من اشک شد و از در و دیوار چکید... یادم نمی رود هیچ آرام نبودم ...

کجا پیدایش کنم ...من حتی خاک را هم نمی توانستم ببینم چه برسد به پیدا  کردن مزارش :(

دستهای هم را گرفتیم و تا محل اسکان به زور برگشتیم....

.

بعد چند ساعت دلم باز بیقرار برخاست ...نمی توانستم بنشینم...

مدینه یکجانشینی ندارد... مدینه فقط یک چیز آرامت می کند و آن حس بودن مادر است...

شنیدم سمت کوچه بنی هاشم چند دریچه به بقیع باز است ...می توان خاک را دید ....یافتن مادر با خودت:(

خودم را به آن خیابان رساندم ...بساط بازاری مردم به راه بود... دریچه ها را از دور می دیدم ...به سمت آن دویدم ...پشت دریچه ها جا گرفتم...

از همه ی وجودم فریادزدم ...مادرم.....اشکها زمزمه شدند...

چشمها دوره گرد مزارهایی بود که از دور و نزدیک در معرکه ی چشم نمایش میگرفت...

بچه ها هم آمدند ...بساط یتیمی جور جور بود...همه ی مان سر به پنجره  بی تابی میکردیم...

شرطه ها آمدند ...همه فریاد می زدند: ایرانی ! مرده پرست... بیا برو...این جمله سوخت مارا...

یکیشان آمد...چادرم را گرفت...و با عتاب به عربی خواست که آنجا را ترک کنم...

جمله ی تلخی گفت...برگشتم ... همه ی عقده هایم را در کلامم جمع کردم و جواب گستاخی اش را دادم...

یادم می آید حرفم با صلابت اما مظلوم بود... ارث مادرم زهرا سلام الله علیها...

نگاهی به ما انداخت سرش را پایین انداخت و از ما گذشت... ناباورانه بود!!!

هنوز بعد1400 سال می دانستند ارثیه زهراسلام الله علیها می کشتشان...

دلم این جمله ی شنیده و گفته را ضبط کرده ....می خواهم برای روزهای مردنم... برای دیدار مادرم:(

این بار دل به شبکه ها سپردم...صدا زدم کجایی مادر... کجایی معصومه مظلومه ام.... کجایی مهربانم:(

و احساس کردم مهربانی ای آغوش وا کرد و دلمان را پناه داد....

انقدر مهربان که نمردیم پشت پنجره های فولادین بقیع.... درشبهای بی مادری:(

.

قافیه نوشت:روز دوم سفر...قبرستان بقیع...صبح پنج شنبه... 16 فروردین


پیام رسان

+ اگه کسی دنبال خبر میگرده بهش بگین: عشق داره برمیگرده



+ صبح آمد و عاشقانه های بهار زمستان نگاهم را پر کرد از شیوه ی قشنگ شکوفه های تازه عشق و من روی جاده تنهایی دلم نقش وفاداری شاخه های غزل را آبیاری کردم سلام و هزار سپاس به مهربانی دلهایی که تا همیشه نبودنم مرا از اندیشه پاکشان رها نکردند....



+ عرض کردم بابا روی تخت دراز بکشین زمین سخته براتون همش پا میشین میشینین اذیت میشین گفتن من اینجوری راحت ترم تخت برای آدماییه که خیلی مریضن گفتم به خاطر من بابا... اینجوری راحت تر با هم حرف میزنیم منم گوشه تخت میشینم با هم حرف می زنیم گفتن مگه اینجا بهشته که رو تخت روبروی هم بنشینیم و حرف بزنیم بوسیدمشون و گفتم بابا شما بپذیرین اینجا رو براتون بهشت می کنم محبت کردن و گفتن : ان شاء الله اون دنیا!



+ *خاطرات پدر* با هم تلفنی صحبت کردیم معلوم بود به زور دارن صحبت می کنن که من نگران حالشون نباشم گفتم بابا فداتون بشم نبینم مریض باشین ها بابای من خوب باشن ان شاء الله گفتن خدا رحمت کنه مادرتون رو خندیدم و گفتم بابا وسط عواطف من یاد مامان افتادین گفتن:محبت شما به من رو مدیون تربیت مادرتون هستم. . . خوش به حال مادرم که انقدر مورد تحسین همسرشون بودن...



+ سلام به همه بزرگواران پارسی خدمت رسیدم تا صمیمانه از لطف همه خوبان که با ارسال پیام و همدردی، تسلای خاطر اینجانب در غم از دست دادن پدر عزیزم بودند کمال تشکر رو داشته باشم ... خدا به همه شما عزیزان عمر با برکت و با عزت بده ان شاء الله به شادی جبران کنم لطفتون رو...



+ با این همه شلوغی این خونه سوت و کوره/ راه تموم دنیا تا دیدن تو دوره :-( پدرم فردا در میان هیئت عزاداران حسینی مسیر همیشگی حرکت هیئت بامداحی هاشون رو تشییع میشن.... خدایا صبر زینبی عطا کن :-(

+ سلام عزاداری ها قبول....چندوقتی است پدرم پیرغلام امام حسین علیه السلام در بیمارستان بستری و حال نامساعدی دارند.... امیدوارم مثل همیشه مارو از دعای خیر فراموش نفرمایین

+ سلام امشب سالگرد مادرم هست.... درست ساعت دو برای همیشه خوب شدن... تلخ ترین شب عمر من :-(

+ وقتی ابرها بی تو از سفر بر میگردند چشمشان که به دلم می افتد بغضشان بارانی می شود... این باران محصول انتظار من است و دوباره ی نیامدنت...!!! . . امروز قزوین بارانی است!



+ سلام حلول ماه برکت و رحمت ماه عاشقی و الفت بر شاکران خوان نعمت مبارک باد



مشخصات مدیر وبلاگ
 
لوگوی وبلاگ
 

عناوین یادداشتهای وبلاگ
خبر مایه
بایگانی
 
صفحه‌های دیگر
دسته بندی موضوعی
 
عشق ، خدا ، غزل ، انتظار ، مادر ، نگاه ، نماز ، نذر ، علی ، ایمان ، اشک ، تنهایی ، تقدیر ، رضا ، خاطره ، زینب(س) ، شوق ، سجده ، سخاوت ، صبر ، صبوری ، غم ، طراوت ، عابدینی ، سراب ، اشک ، چشم ، تشنه ، چشمه ، حرم ، بیستون ، تابش ، ادعا ، أم یجیب ، اسیر ، آب ، آواره ، ام یجیب ، بدرود ، بهانه ، عطش ، قوم ، قیام ، غروب ، قنوت ، مرد ، مست ، معامله ، ملکوت ، ناز ، موج ، هل اتی ، یعقوب ، رسول ، یعیر ، یهودی ، کافر ، کبوتر ، کجایی ، کرامت ، کربلا ، کلمات فقیر ، کمبود ، کودک ، هلهله ، همسایه ، هنگ ، هور ، هیهات ، هیهات من الذله ، واژه ، واعتصموا ، وضو ، وعده ، ولادت ، یا مولاتی ، یابنی ، یاس ، یاقوت ، یعتصم ، موزون ، موسم ، موسی جعفر ، میخکوب ، ناترازی ، نردبان ، نرگس ، نرید ، نسیم ، نصیحت ، نمک ، نی ، نیاز ، نیزه ، هبوط ، هدی ، ناز_قیمت ، نافه ی غم ، نامردی ، نان ، ناهی ، نبرد ، نجاة ، منتقم ، منکر ، مهتاب ، مهربانی ، معرفت ، معروف ، معشوق ، مفسر ، مفسرکربلا ، مقیم طور ، مستسقیان ، مستعار ، مسلمان ، مسیح ، مسیحی ، مشرق ، مشک ، مصحف ، مضمون ، مظلومه ، مردم ، مرکب ، مرهم ، مزار ، مژده ، مسافر ، قول ، غرور ، کارکرد بدن ، کاروان کربلا ، کفر ، کلاس اولی ، کلمات ، کنگره ، کوچه های بنی هاشم ، کوفه ، گبر ، گداختن ، گداخته ، گدازه ، گریه ، گل سرخ ، گلچین ، گلوپاره ، گنجشک ، گونه های فرشته ها ، گیتار ، لاک پشت ، لاله ، لایعقل ، لب تشنه ، لتسکنوا ، لقمان ، لنگ ، لهجه ، لیلا ، عطشناک ، عقرب ، عقیده ، عقیله بنی هاشم ، علامه طباطبایی ، عمه سادات ، عناصر ذکور ، عهد ، عهد شیرین ، عیدی ، مادیات ، مارأیت الا جمیلا ، ماه ، مبعث ، مبهوت ، متهم ، مجنون ، محبت ، محبوب ، محرم ، محک ، مدرسه ، مذاب ، مرثیه ، بهشت جهنم غذا ، بومی ، بی ریا ، بی نصیب ، بیابان ، بیت آقا ، بیخیال ، برگ گل ، بصیر بودن ، بغداد ، بقیع ، بلا ، بنفشه جاده ، بهار ، امام باقر ، امام جواد ، امام زمان ، امامزاده حسین ، امانت ، امضای بیست ، امید ، انباشته ها ، باغ قرآن ، بانو ، باور ، بخت جوان ، بدرقه ، اندیشه ، انسان ، انما یرید... ، اهالی انتظار ، ایاز ، ایجاز ، آواز ، آیه امید ، آیه ی قالوا...بلی ، آیینه ، ابهت ، احترام ، احلی ، آب وقرآن ، آبی آسمون ، آدمها ، آدینه ، آرامش روانی ، آرامشگر ، آرزوها ، آشوب ، اسیر دنیا ، آمر ، آه ، اذان ، اذن ، ارادت ، استاد ، استسقا ، استضعفوا ، اعتدال ، اعتماد ، اعجاز ، افسانه کهن ، التماس ، التهاب ، اللیل ، الماس ، الی اللقاء ، تب ، تپش ، تخلص ، تذکره ، تربیت ، تردید ، ترسا ، تریبون ، تسبیح ، تسبیحگو ، تسلیم ، بیسوادی ، بیقراری ، بیگانه ، پرده ، پرواز ، پروانه ، پشت و پناه ، پوسیده ، پیاله ی علیک ، پیر ، پیراهن ، پیغامبر ، پیغمبر ، تهذیب نفس ، توسل ، توکل ، تکبیرساز ، ثقلین ، جامعه ، جانشین ، جمعیت ، جمیعا ، جناح ، جنگ ، جنوب ، جهل مرکب ، جوانی ، جولان ، حسن(ع) ، حسین ، حسین(ع) ، حضرت علی ، حضور سبز ، حق ، حکومت ، حواریون ، حوصله ، حیلت ، حکمت ، چکه ،
لوگوی دوستان
 
دوستان
 

ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ