93/8/21
1:9 ع
قدری بیا برای دلم ناز کن...برو
این بار هم ترانه ای آغاز کن ...برو
چشمت عسل به کام دلم ریخته ولی
تو شور دیگری به من ابراز کن برو
آغوش گرم ثانیه تا مست بوی توست
راهی به شانه های دلم باز کن برو
در واقعیت لب تو عشق جاری است
یک بوسه نذر آینه ی راز کن برو
موزون نمی شود عطش موجهای سرد
برگرد کوک خاطره ای ساز کن برو
در طول خط چشم تو بی تاب می شوم
پلکی بزن....... بهانه ایجاز کن برو
گاهی بیا ...بمان...بنشین اشک تازه کن
در این سکوت ،مستی آواز کن برو
یا نه... میان خاطره ی دستهای من
مثل کبوتری شده ،پرواز کن برو
حالا شکار چشم خودت را برای شعر
مضمون ناب قافیه پرداز کن برو
21 آبان 1393
.
.
قافیه نوشت: تویی که نمی شناختمت....
پیام رسان