91/9/16
10:34 ع
عجب شبی است
شبی بی عبور و بغض آلود
و بیم فاصله ها
تو را به چشمه ی مهتاب می برد انگار
و غم ترانه ی جاوید می شود بی تو
و آیه های دلم ناتمام می مانند
عجب شبی است
مرا وعده می دهد غربت
و هیچ کس ز صدای ظهور خالی است
....
دوباره خاطره لحظه های پایانی
درون خانه چشمان آرزومندم...مرور می گردد:
خزان سردی بود
که دل به گرمی عشق تو آشنا ...آرام
خزانه ی پراز احساسهای آبی بود
ودر وجود پر ابهام غربتی ابری
تو از شکاف دلم مثل عشق باریدی
و بعد از آن انگار
پر از ترانه ی امید بود چشمانم
و مثل اینکه وجودم
غمی نمی فهمید
و رفته رفته دلم خو گرفته بود به تو
وتو خلاصه ی دریایی دلم بودی...
ولی گذشت....
نهال امید من خشکید
ولحظه ای انگار تمام حجم عبور تو را دلم لرزید
وبی تو ثانیه ها مثل زخم عمیقی
به روی شانه ی احساس من تبلور یافت
و من بدون حضورت
مفسر غم بی انتهای دشت شدم
و خوب یادم هست
که لحظه ای که تو رفتی..................
خدانگهدار..................
غریبترین آشنای زندگی ام....!!!
1381/10/08
.
.
قافیه نوشت: این شعر برای ده سال پیشه... به مناسبتی برام امشب تداعی شد... خیلی جدی نگیرید....همین.
پیام رسان