89/11/3
1:42 ص
سلام بانو!
اندکی دیگر مرا در ساحل امن نگاه مهربانت جای ده....بانو! الحق که لغت هستی به شیوه ی نگاه تو آذین شد و شدی زیباترین بهانه ی خلقت که تا دلم به درد می رسد در این کنج ناصبور، آواره ی نام پر آوازه ات می شوم ودشت شوق نگاه تو را آبیاری میکنم......
بانو! تا ذکر تو بر لب است گنجینه ی عشق است این دل.... و چه سرمایه ای عظیم تر از محبت تو که زیر بنای عشق به کائنات نام مبارک توست....
امشب هم ناصبوری این دل از اشتیاق نگاه تو ، خواب از دیدگان متحیرم زدوده و این وجود شوریده به عشق یاد و نام تو ....تذکره ی اشک می نویسد....گویا قانون ملک و ملکوت در پای اختیار این عشق می لنگد!!
بانو! چه مست می شود نگاهم روی جولان نام تو در قاب قشنگ هستی...
چه ناصبور می شود دستهایم در نگارش شیوه ی ناز نگاهت....
وچه بارانی می شود چشمهایی که اوج افق خواستنش تویی....
مهربان! شب از نیمه گذشته و تو آبی تر از همیشه در نوازش این شوق ،پیکره ی وجودم را به تسخیر کشیده ای....
چه کرده ای بامن بانو!!!!!
ای پیوند من با همه ی ذرات! نام تو آرامشگر من است و تا این اشتیاق منسجم قلبم را در سیطره دارد ....هیچ دردی مرا در خویش نخواهد داشت....
(یافاطمه الزهرا سلام الله علیها)
89/4/21
7:4 ع
دلم هوای مهربانی شهر را کرده....
همان ساعتهایی که آدمها، لای صبوری کوچه ها به دنبال یک سیر آرزو،تا پاسی از شب ، امید می فروشند محبت می خرند....
دلم برای روزهای بهاری نان و عشق تنگ شده....
دلم برای چشمهایی که هیچگاه خستگی را معنا نمیکرد لک زده...
و دلم ...دوباره به دنبال خودش می گردد... ومن آواره حس غربت او...جا مانده ام!!!!!
پیام رسان