90/2/24
10:21 ع
همیشه بوی عطرشو دوست دارم ...مثه بوی داداش علیه.... آخه داداشی هر وقت میاد خونه مون از دم در که وارد میشه همه بدون نگاه میشناسنش...بوی عطرش خاصه ...خاصه خودش..حالا این بار اینه که داره حال و هوامو با بوی قشنگش عوض میکنه....
روی پا میشینم ...زل میزنم تو چشاش:علی!...(این اسمیه که من همیشه خطابش میکنم)...انقدر التماس تو صدام موج میزنه که مثه همیشه تا ته خط دلمو میخونه... میخنده:تو کی قراره بزرگ بشی؟؟...شیطونیم گل میکنه: تو هنوزم به من امید داری؟؟!!
-وقتی پشت تریبون میری...وقتی تو جمع حرف میزنی...آدم احساس میکنه پنجاه سالته....اما حالا..!!!!
بازم از ستاره های چشمام یه قطره برمیداره:اینم برات نگه میدارم.... من نمیتونم بفهممش... دلخور میشم:تا کی؟؟؟؟؟
-نگران نباش ...همیشه اینطور نمیمونه....
صدای اذان دلمو آروم میکنه...دستی به موهاش میکشه و با تمام وجود هوارو استنشاق میکنه...تا عمق ریه هاش....یهو یه نسیم ملایم عطر آگین روی گونه هام می غلته....میگه:پاشو آقا منتظره... من باید برم...
توی رختخواب که میشینم هنوز صدای اذان تو گوشمه...به ساعت نگاه میکنم...وقت اذانه...چشمام خیسن...همه ی اطرافو برانداز میکنم بوی عطرش همه جا پیچیده...اما...بازم من جا موندم...!!!
همین خواب کافیه ...یه چند روز شارژم...از شیشه بیرونو نگاه میکنم...هنوز تو قاب شیشه تصویر یه آدم آسمونی بالباس خاکی جولان میده...خونه بوی گلزار گرفته...دلم آرومه... خداروشکر هنوزم فراموشم نکرده....!
پیام رسان