91/3/30
2:7 ع
توی خوابگاه نشسته بودیم داشتیم با بچه ها گپ می زدیم که یهویی پیج کردن خانم.... سریعتر نگهبانی ملاقاتی دارین.... با بچه ها به هم نگاه کردیم ...من؟!!! نگهبانی؟!!! ملاقاتی؟!!!...سریع لباس پوشیدمو و خودمو رسوندم نگهبانی ...یه پراید سفید با دو تا سرنشین... با تعجب نگاه کردم ببینم ... دیدم مقام معظم رهبری هستن پیاده شدن و به راننده گفتن مدتی منتظر بمونید من برمیگردم...داشتم از شدت ذوق مرگی میمردم...آقا تشریف آوردن برای دیدن ما؟؟!!....باهاشون سلام علیک گرمی کردم فرمودن :فلانی مهمون نمیخواید؟؟ عرض کردم آقا فداتون بشم قدمتون روی چشم ...دویدم توی خوابگاه و داد زدم بچه ها سریع جمع شین آقا اومدن ...همه حجاب کردن و اومدن حلقه زدن دور آقا... وبا هم حرکت کردیم به سمت اتاق من... در همین حین یکی از آقایون جلو اومد وگفت :آقا پیش ما هم تشریف میارین؟؟فرمودن :نه...الان مهمان خانم ها هستم.... توی اتاق سریع همه با نظم خاصی نشستن اطراف آقا ...من هم دم در به نشانه احترام به میهمانانم نشستم که...آقا رو کردن به من و گفتن بیا اینجا پیش من بنشین.... مردم از ذوق مرگی ...رفتم خدمت آقا و با ادب خدمتشون نشستم و ایشون بحث رو شروع کردن...شیرین ترین حرفهایی بود که به عمرم شنیدم...بعد از پایان صحبتهای ایشون که برمن مثل برق گذشت و ....در پوست خودم نمیگنجیدم آقا از جا برخاستن و گفتن من باید برم.... خانم ها همه به دنبال آقا و برای بدرقه ی ایشون حرکت کردن که ایشون برگشتن و فرمودن نه تشریف نیارین فقط شما (من) با ما باشین ...تا دم در با افتخار و یه کم هم غرور بیشتر!! همراه آقا اومدم و یه دفعه یه چیزی مثل برق از ذهنم گذشت...آقا فرمودن خب فلانی با ما کاری ندارین؟؟ عرض کردم راستش آقا من همیشه فکر میکردم اگه یه روزی شما رو ببینم عباتون رو هدیه بگیرم...هنوز حرفم تمام نشده بود که آقا با دست راستشون!!!عبا رو از دوششون برداشتن و فرمودن:برات آماده کرده بودم منتظر بودم خودت بگی... بعد هم خداحافظی کردن و به همون سادگی سوار ماشین شدن و رفتن.... و من بعد از بدرقه اشکباران حضرت فریادکنان دویدم توی خوابگاه و گفتم بچه ها اقا عباشونو....و...از خواب پریدم.... بعد از اون شب، خاطره شیرین میزبانی اقا برای همیشه تو دلم موند .... حاضرم یه لحظه دیدار ایشون در عالم واقع رو با همه ی زندگیم عوض کنم...اللهم الرزقنا زیارة ولیک وامامنا سید علی الحسینی الخامنئی....آمین.
89/4/14
4:7 ع
برگرد ناخدا ،دل طوفانی ام رهاست اینجا تمام زندگی ام آیه ی بلاست
یک عمر در حضور تو دریا نشین شدیم اینک دلم میان بیابان ابتلاست
شهر قشنگ خاطره ام ،شهردار عشق! هر قریه اش خرابه و آوار درد هاست
امواج در تلاطم چشمم تو را سرود برگرد ناخدا! دل طوفانی ام رهاست
پیام رسان