91/10/22
2:9 ع
علی اقا!
...برگرد
دارم بد امتحان پس میدم...
دارم اهل دنیا میشم... اهل زمین...
اهل این سنگریزه ها...
داره دلم جا خوش میکنه...
داره زندگی تلخ میشه...
چند وقته نه تو خوابی نه تو بیداری...
قول داده بودی....
قول داده بودی....
قول داده بودی....
دستمو بگیر...
من نباید ازت فاصله بگیرم..
من نباید بین این جمعیت گم بشم...
من نباید گم بشم....
دیروز تا حالا روضه گرفتم...
روضه ی تلخ نبودن تورو...
به من قول دادی...قول...قول...
نمیتونم بنویسم:(((
.
.
قافیه نوشت:تورو به جان مادرت زهرا سلام الله علیها...دستمو بگیر:(
91/9/4
12:50 ع
ای یوسف پدر ای شاخه ی امید
همسفره ی دلم ای مونس رشید
شمس الشموس عمر من ای مهربان علی
ای پاره ی تنم ای اشبه النبی
لبهات با کویر دلم در رقابتند
این قوم سالهاست که در این حسادتند
آقا علی اکبر من ...جان من پسر
انقدر عاشقانه مرو حاصل پدر
رفتی بگو که پور علی عشق حیدری
دردانه ی حسین و شبیه پیمبری
رخصت بده به لشگر دشمن رصد کند
تا اقتدا به قامت تو ای اسد کند
شیر دلیر مرد پدر لحظه ای بمان
بگذار سیر ببینم تو را جوان
هجده بهار حس مرا تازه کرده ای
با خلق و خوی جد من اندازه کرده ای
ای تشنه کام خسته ی بابا الی اللقاء
ققنوس پر شکسته ی بابا الی اللقاء
بدرود چشم و چراغ دلم علی
ای لاله ی شکفته ی باغ دلم علی!
91/9/2
91/2/28
1:35 ع
قرآن رو باز کرد.....از زیر برگهای لطیف قرآن که تشعشع نورش چشمهام رو متأثر میکرد یه گلبرگ گل سرخ چید و آروم مقابل صورتم گرفت:اینم سهم تو!
_سهم من؟!!!
_جبرانیه!!
_...چی ؟؟!!!!
_خدا باهات معامله کرده دیگه....
نفهمیدم حرفشو اما احساس کردم دلم ذوق مرگ شد!!!
به چشمام خیره شد ...ممتد و متین....احساس کردم همه ی دنیا تو چشماش خلاصه شد...اشکامو پاک کرد...صورتم طراوت گرفت گفتم:علی! می بریم؟؟!
_نه...باش...بعد با یه حالت غصه دار گفت: تا کی میخوای ببرنت؟؟!! بیا ...خودت بیا...
_نمیتونم!
_کشتی منو با این همتت....بیا دیگه!....(وباشیطنت خاصی اضافه کرد):چشم انتظارم ها!
چند ثانیه ای گذشت...لباسم عطر گلبرگ گل سرخ گرفته بود...خبری از علی نبود...مؤذن، جاده های زمین رو به عطر حضرت رسول متبرک میکرد:اشهد أن محمد رسول الله
و..............
کاش میتونستم به همه بگم تا هستی غمی ندارم!
پیام رسان