89/8/3
7:28 ع
دخترک تب کرده بود...وقتی عشق آرام تبسم کرد و او شانه به شانه قاصدک در فضای شیرین باغ حس پرواز داشت....
برقی تمام عبور او را چشمک زد !!....و دخترک پر شد از حس قشنگ آیینه....
پر از حوصله ی انتظار شد...آبی و آفتابی...مثل رونق شکوفه های گیلاس در نوروز باستانی ...
دستهایش تا عمق سخاوت گشوده شدند وچشمهایش تا سپیده دیدار پر نور....
آسمان از سهم زمین جاری بود و چکاوک پشت همه ی انتظار او نغمه سرایی میکرد....
انگار همین دیروز بودوقتی مثل غزل شکوفا شد و با شهد شیرین گل سرخ تمام اشتیاقش آغازیدن گرفت!
انگار همین دیروز بود که عشق پاورچین به سهم آبی دلش راه یافت وبالهای کبوترانه اش پروازی شدند....
انگار همین دیروز بود که حسادت زمان و قهر زمین هم مانع آشتی او با باغ خوشبختی نمی شدند....
وقتی پای سپیدار به عمق دلش باز شد و خاطره ی ذوق آیینه جولان پیدا کردحتی هیچ کس باور نداشت بهار هم میتواند خزان پرور باشد...
هیچ کس باور نداشت با سر انگشت بی تدبیر روزگار دستها می بایست حسرت با هم بودن را ابدی کنند ...
هیچ کس باور نداشت با فراز و فرود تلخ زمان ، چشمها در پی یافتن همدیگر گم می شوند وزبان برای همیشه محکوم به خاموشی می شود....
از همان روزها بود که دخترک دیگر به آیینه رخصت دیدار نداد ....حتی به آسمان آبی چشم ندوخت ...
حتی جاده را نفهمید...حتی صدای گذرای کوچه ها انگیزه ی پنجره را در او بارور نکرد...!!!!
از همان روزها بود که عهد شیرین خواستنی ها در دلش شکسته شد و پای احساس هیچ بیدی به باغ آرزوهایش راه نیافت...
از همان روزها که دیگر شور هیچ قاصدکی به عبور چشمهایش نرسید!!
او اهالی انتظار را بدرود گفت وتنها روی تابلوی غبار گرفته ی قلبش حک کرد:
(نفرین بر این دو روز، که بگذشت بی عبور ما لحظه های شاد، به شوق که داشتیم؟؟؟؟!!!)
پیام رسان