سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی پیام‌رسان پارسی بلاگ پست الکترونیک درباره اوقات شرعی
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

90/9/16
12:24 ص

ظهر ظهر عاشوراست ...اکنون زمانه رسالت جدیدی است و علمدار و محور این رسالت بزرگ عقیله بنی هاشم ،زینب کبری است و اینجاست که بار دیگر زن نقش کلیدی دیگری می یابد وزینب (س) در این عرصه چنان خوش می درخشد که کوفیان خود اذعان می دارند که زن و مرد این خاندان ذلت ناپذیرند و زنانشان صلابت مردانه ای دارند که مردهای تاریخ باید سالها زانوی ادب در پیشگاهشان برخاک نهند  و در مکتب ایشان تلمذ نمایند!

ادامه مطلب...

90/9/6
10:54 ع

می خواهم صبور باشم ...نمیتوانم ...از همان لحظه ای که مادرت قنداقه ات را بلاگردان ما کرد دلم دیگر آرام نگرفت!

میخواهم صبور باشم اما... از همان لحظه ای که پدر دستهای کوچکت را بوسید و گریست دلم لرزید

ادامه مطلب...

90/8/29
7:0 ع

آبی قلم روی حوض سفید کاغذ منو یاد خاطرات کوچه های پر از یاد تو انداخت

دلم یهو لغزید روی بوم احساس تو رو داشتن ...چشمام همه ی تنهایی هام رو با حضور تو پر کرد

و من تشنه شدم ....تشنه ی قشنگی نگاه مهربونت .

ادامه مطلب...

90/7/15
10:5 ص


قدم قدم به تو نزدیکتر...نه دور شدم
ولی همیشه برای تو ناصبور شدم!

نمک نمک تو به کام دلم گره خوردی

مزاج و ذائقه ات را ندیده شور شدم!!!


خزان خزان دل این صبح وشام می لرزد

که در بهار نگاه تو ...وقف هور شدم!


هوس هوس دل مجنون من هوایی شد

خدا کند که به لیلی رسد خمور شدم!


شبی لغت به لغت واژه می شوم اما

کلیم را چه خبر ،من مقیم طور شدم؟!


سواد خواندن چشمت ندیده ،تاب دلم

زحد صبر گذشته است من شکور شدم!


فضای قصه ی من با تو وصف یعقوب است

بیار پیرهنت را .....دوباره کورشدم!!!

 


90/7/12
5:36 ع

 

تصویر زخم کهنه ی فرات بر چادر خاکی همیشه تشنه ات بانو چه جلوه ی تلخی داشت در محضر مستسقیان کور دل کج فهم.... 

 

چه کرد با دل تو لبهایی که از جرعه های شراب ملکوتیان  مست و به حسرت نگاه آخرین تو مبتلا بود....

 

بانوی من دلت را حسین (ع) تا کجا کشاند که طاقت بی برادری برایت قلیل باشد؟!!!



90/5/6
1:22 ع

مردی دوباره حس دلم را ورق زده

شوقی جوانه در دل این بی رمق زده

چون شمع ،تب گرفته نفسهای چشم من

این قطره های تشنه، به روحم طبق زده

من سالهاست چشم به راهش نشسته ام

او طعنه ی دوباره بر این ماسبق زده

بیخود که نیست یکسره بر در نشسته ام

 انگشت اعتبار تو ای عشق ،تق زده

از این صریح تر ...نه کمی عاشقانه تر

مردی دوباره حس دلم را ورق زده !!

 


  

90/4/10
12:18 ص

شب جمعه ست ...یه دفعه ای دلم پرمیکشه تو حریم باصفات نگاهم تو قشنگی آسمون دور میخوره ووصل میشه به چابکی قلمم که حالا دیگه عزم جزم کرده واسه نوشتن سفرنامه ی عشق...و این بار دلمه که با جوهر احساسش رو صفحه ی کاغذ جولان میده و همسفر با خاطراتم عطر افشانی میکنه...

18 خرداد 1390 ...ساعت 8 صبح

پشت حریم باصفای امامزاده حسین ...دقیقا روبروی نگاه شهدا یه کاروان کربلایی آماده حرکت...اگه تو چهره ها دقت میکردی به خوبی میتونستی فرق زائر و غیر زائر رو تشخیص بدی.... چهره ی زائرا پر از شور و شعف بود و چهره ی بدرقه کننده ها پر از اشک حسرت و لبها پراز ذکر ملتمسین دعا...و....حرکت......

نگاهم چرخی زد و همه ی لحظه های خداحافظی رو ...همه ی چهره های حسرت زده بچه ها رو تو حافظه م ثبت کرد ...تا آخر جاده دستهای برافراشته شون تو قاب چشمهام جولان میداد ...ومسیر تا عشق آغازیدن گرفت....

دلم این بار یه گواهی دیگه میداد ...دفعه ی سوم بود که زائر دلخسته ی حریم آقام میشدم ...این بار یه جور دیگه انتظار رسیدن داشتم ...تو اتوبوس هر کی هر جوری میتونست پذیرای دیگری میشد ...مدیر کاروان حرفهای زدنی رو گفت و....

اواسط راه بودیم ...تو خواب و بیداری ...یه چیزایی به گوشم میرسید...ذکر مصیبت خانم فاطمه زهرا(س) بود ...یه حال عجیبی بهم دست دا ...چقدر حسرت زیارت خانوم به دلم مونده..اصلا سفر کربلا و ...روضه ی زهرا(س)..؟؟!...دوباره یه قطره حسرت راه نگاهمو سدکرد وآروم تو شیار دلم چکید رو نقطه ی آرزوهامو ....غوغا کرد....

لبهام هم با دلم همنوا شد...و پر شد از ذکر متبرک خانومم....از همین لحظه ها من سفر دلم رو با سفر جسمم گره زدم...دلم اهل بقیع بود...چشمام مشتاق حرم آقام و جسمم در تلاطم بین الحرمین...

رسیدیم به تابلوهای کیلومتر شمار کربلا... مرد میخواست که از کنار این تابلوها رد بشه و تپش دلش رو کنترل کنه...

شب قصر شیرین موندیم و صبح رسیدیم به مرز...سرمرزهای عبور...عبور از خط خویش به دیگری... شاید از خویش به سوی او... (السلام علیک یا ابا عبدلله)

نمیدونم برسر چشمهام چی اومد... که از همین لحظه ها در مسیر تا حسین (ع) هوایی شد....

ادامه دارد...


90/4/9
10:24 ع

تو از اول هم نمیخواستی منو با خودت ببری ...همه ی اینا یه دلخوشی بود.... برای اینکه نبرم ...کم نیارم....

پشت سر هم میومدی...با شاخه های گل ...تو یه ساعتهای خاص قشنگ...مثل یه برنامه ی از پیش تعیین شده ...

تا نگام تو چهره ی معصومت گره میخورد....چشمات پر میشد از ستاره....اون لحظه ها چشات نقاشی آسمون زندگی من بود

_بازم اومدی احوالپرسی؟؟ اومدی یه بار دیگه دلخوشم کنی و بری؟؟

بس کن علی! ...این همه سال ...این همه ساعت...این همه وقت...باور داری سخته؟؟؟؟!!!!

راستی این بار حال و هوای حاج حسین هم فرق میکرد .... البته با وجود رفیق فابریکش بایدم فرق کنه حالش....

دوازده سال گذشته... چقدر زود گذشت...تا رسیدم به حاجی یاد تو افتادم...بغضم گرفت ...نفهمیدم چی شد...

فقط احساس کردم حاجی دلش به حالم سوخت... اما این بار یه جور دیگه...

_انقدر لبخند تحویل من نده.... انقدر آروم نباش انقدر خوش بین نگام نکن...

فکر نمیکنی اگه مرد این میدون نباشم ؟...اگه مایه ی خجالتت بشم ... اگه نتونم ...چی میشه؟؟ ...

تو چقدر ساده میگیری همه چی رو؟؟

تو رو خدا ببین...این همه ناله کردم ...فقط دستشو برام تکون داد ..لبخند زد... بعد دوباره مثل همیشه تو آبی آسمون گمش کردم...

آخه دلت میاد؟؟ وقتی لحظه های قشنگ بودنت تموم میشه... من دوباره اسیر دنیا میشم....

دلت میاد این همه منو...هیچی ...هرچی تو بخوای...دیگه شکایت نمیکنم...برای من همینم غنیمته....


 


90/4/8
10:18 ع

دو سال پیش مثل امشبی شب مبعث ...با بچه ها دور هم جمع بودیم یه جمع صمیمانه با دوستایی پاکتر از برگ گل...

یه دفعه چشمها به سمت من چرخید...فلانی یه تفأل بزن به حافظ ببینیم امشب حافظ چه عیدی ای برامون داره...

_چرا من؟؟؟...

_یه عمره تو حافظ خون جمعمونی ...ادا در نیار دیگه ...باز کن...

همه فاتحه ای هدیه کردیم به روح حضرت حافظ

و طبق عادت دیرینه تفألهامون صلواتی هدیه به محضر حضرت زهرای مرضیه (س)و ....

باز شد...

(آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست /چشم میگون لب خندان دل خرم با اوست)

نفهمیدیم...همه گفتن این غزل باید یه چیزی توش باشه... خیلی فکر کردیم...

آخرش یادم اومد من چند جلد ازتفسیر عرفانی غزلهای حافظ علامه طباطبایی رو از بزرگواری امانت گرفته م...

به بچه ها گفتم شانس بیارید این غزل توش باشه.و ....بود

 وچه شیرین...این شعر به عقیده علامه طباطبایی وصف شیرین جمال دلربای حضرت رسول (ص) است...

عیدیمونو گرفته بودیم... و چه عیدی ای ...خدااااا ممنونتیم...



90/2/24
10:21 ع

همیشه بوی عطرشو دوست دارم ...مثه بوی داداش علیه.... آخه داداشی هر وقت میاد خونه مون از دم در که وارد میشه همه بدون نگاه میشناسنش...بوی عطرش خاصه ...خاصه خودش..حالا این بار اینه که داره حال و هوامو با بوی قشنگش عوض میکنه....

 روی پا میشینم ...زل میزنم تو چشاش:علی!...(این اسمیه که من همیشه خطابش میکنم)...انقدر التماس تو صدام موج میزنه که مثه همیشه تا ته خط دلمو میخونه... میخنده:تو کی قراره بزرگ بشی؟؟...شیطونیم گل میکنه: تو هنوزم به من امید داری؟؟!!چشمک

-وقتی پشت تریبون میری...وقتی تو جمع حرف میزنی...آدم احساس میکنه پنجاه سالته....اما حالا..!!!!تبسم

بازم از ستاره های چشمام یه قطره برمیداره:اینم برات نگه میدارم.... من نمیتونم بفهممش... دلخور میشم:تا کی؟؟؟؟؟

-نگران نباش ...همیشه اینطور نمیمونه....

صدای اذان دلمو آروم میکنه...دستی به موهاش میکشه و با تمام وجود هوارو استنشاق میکنه...تا عمق ریه هاش....یهو یه نسیم ملایم عطر آگین روی گونه هام می غلته....میگه:پاشو آقا منتظره... من باید برم...

توی رختخواب که میشینم هنوز صدای اذان تو گوشمه...به ساعت نگاه میکنم...وقت اذانه...چشمام خیسن...همه ی اطرافو برانداز میکنم بوی عطرش همه جا پیچیده...اما...بازم من جا موندم...!!!

 همین خواب کافیه ...یه چند روز شارژم...از شیشه بیرونو نگاه میکنم...هنوز تو قاب شیشه تصویر یه آدم آسمونی بالباس خاکی جولان میده...خونه بوی گلزار گرفته...دلم آرومه... خداروشکر هنوزم فراموشم نکرده....!گل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شما


 


پیام رسان

+ اگه کسی دنبال خبر میگرده بهش بگین: عشق داره برمیگرده



+ صبح آمد و عاشقانه های بهار زمستان نگاهم را پر کرد از شیوه ی قشنگ شکوفه های تازه عشق و من روی جاده تنهایی دلم نقش وفاداری شاخه های غزل را آبیاری کردم سلام و هزار سپاس به مهربانی دلهایی که تا همیشه نبودنم مرا از اندیشه پاکشان رها نکردند....



+ عرض کردم بابا روی تخت دراز بکشین زمین سخته براتون همش پا میشین میشینین اذیت میشین گفتن من اینجوری راحت ترم تخت برای آدماییه که خیلی مریضن گفتم به خاطر من بابا... اینجوری راحت تر با هم حرف میزنیم منم گوشه تخت میشینم با هم حرف می زنیم گفتن مگه اینجا بهشته که رو تخت روبروی هم بنشینیم و حرف بزنیم بوسیدمشون و گفتم بابا شما بپذیرین اینجا رو براتون بهشت می کنم محبت کردن و گفتن : ان شاء الله اون دنیا!



+ *خاطرات پدر* با هم تلفنی صحبت کردیم معلوم بود به زور دارن صحبت می کنن که من نگران حالشون نباشم گفتم بابا فداتون بشم نبینم مریض باشین ها بابای من خوب باشن ان شاء الله گفتن خدا رحمت کنه مادرتون رو خندیدم و گفتم بابا وسط عواطف من یاد مامان افتادین گفتن:محبت شما به من رو مدیون تربیت مادرتون هستم. . . خوش به حال مادرم که انقدر مورد تحسین همسرشون بودن...



+ سلام به همه بزرگواران پارسی خدمت رسیدم تا صمیمانه از لطف همه خوبان که با ارسال پیام و همدردی، تسلای خاطر اینجانب در غم از دست دادن پدر عزیزم بودند کمال تشکر رو داشته باشم ... خدا به همه شما عزیزان عمر با برکت و با عزت بده ان شاء الله به شادی جبران کنم لطفتون رو...



+ با این همه شلوغی این خونه سوت و کوره/ راه تموم دنیا تا دیدن تو دوره :-( پدرم فردا در میان هیئت عزاداران حسینی مسیر همیشگی حرکت هیئت بامداحی هاشون رو تشییع میشن.... خدایا صبر زینبی عطا کن :-(

+ سلام عزاداری ها قبول....چندوقتی است پدرم پیرغلام امام حسین علیه السلام در بیمارستان بستری و حال نامساعدی دارند.... امیدوارم مثل همیشه مارو از دعای خیر فراموش نفرمایین

+ سلام امشب سالگرد مادرم هست.... درست ساعت دو برای همیشه خوب شدن... تلخ ترین شب عمر من :-(

+ وقتی ابرها بی تو از سفر بر میگردند چشمشان که به دلم می افتد بغضشان بارانی می شود... این باران محصول انتظار من است و دوباره ی نیامدنت...!!! . . امروز قزوین بارانی است!



+ سلام حلول ماه برکت و رحمت ماه عاشقی و الفت بر شاکران خوان نعمت مبارک باد



مشخصات مدیر وبلاگ
 
لوگوی وبلاگ
 

عناوین یادداشتهای وبلاگ
خبر مایه
بایگانی
 
صفحه‌های دیگر
دسته بندی موضوعی
 
عشق ، خدا ، غزل ، انتظار ، مادر ، نگاه ، نماز ، نذر ، علی ، ایمان ، اشک ، تنهایی ، تقدیر ، رضا ، خاطره ، زینب(س) ، شوق ، سجده ، سخاوت ، صبر ، صبوری ، غم ، طراوت ، عابدینی ، سراب ، اشک ، چشم ، تشنه ، چشمه ، حرم ، بیستون ، تابش ، ادعا ، أم یجیب ، اسیر ، آب ، آواره ، ام یجیب ، بدرود ، بهانه ، عطش ، قوم ، قیام ، غروب ، قنوت ، مرد ، مست ، معامله ، ملکوت ، ناز ، موج ، هل اتی ، یعقوب ، رسول ، یعیر ، یهودی ، کافر ، کبوتر ، کجایی ، کرامت ، کربلا ، کلمات فقیر ، کمبود ، کودک ، هلهله ، همسایه ، هنگ ، هور ، هیهات ، هیهات من الذله ، واژه ، واعتصموا ، وضو ، وعده ، ولادت ، یا مولاتی ، یابنی ، یاس ، یاقوت ، یعتصم ، موزون ، موسم ، موسی جعفر ، میخکوب ، ناترازی ، نردبان ، نرگس ، نرید ، نسیم ، نصیحت ، نمک ، نی ، نیاز ، نیزه ، هبوط ، هدی ، ناز_قیمت ، نافه ی غم ، نامردی ، نان ، ناهی ، نبرد ، نجاة ، منتقم ، منکر ، مهتاب ، مهربانی ، معرفت ، معروف ، معشوق ، مفسر ، مفسرکربلا ، مقیم طور ، مستسقیان ، مستعار ، مسلمان ، مسیح ، مسیحی ، مشرق ، مشک ، مصحف ، مضمون ، مظلومه ، مردم ، مرکب ، مرهم ، مزار ، مژده ، مسافر ، قول ، غرور ، کارکرد بدن ، کاروان کربلا ، کفر ، کلاس اولی ، کلمات ، کنگره ، کوچه های بنی هاشم ، کوفه ، گبر ، گداختن ، گداخته ، گدازه ، گریه ، گل سرخ ، گلچین ، گلوپاره ، گنجشک ، گونه های فرشته ها ، گیتار ، لاک پشت ، لاله ، لایعقل ، لب تشنه ، لتسکنوا ، لقمان ، لنگ ، لهجه ، لیلا ، عطشناک ، عقرب ، عقیده ، عقیله بنی هاشم ، علامه طباطبایی ، عمه سادات ، عناصر ذکور ، عهد ، عهد شیرین ، عیدی ، مادیات ، مارأیت الا جمیلا ، ماه ، مبعث ، مبهوت ، متهم ، مجنون ، محبت ، محبوب ، محرم ، محک ، مدرسه ، مذاب ، مرثیه ، بهشت جهنم غذا ، بومی ، بی ریا ، بی نصیب ، بیابان ، بیت آقا ، بیخیال ، برگ گل ، بصیر بودن ، بغداد ، بقیع ، بلا ، بنفشه جاده ، بهار ، امام باقر ، امام جواد ، امام زمان ، امامزاده حسین ، امانت ، امضای بیست ، امید ، انباشته ها ، باغ قرآن ، بانو ، باور ، بخت جوان ، بدرقه ، اندیشه ، انسان ، انما یرید... ، اهالی انتظار ، ایاز ، ایجاز ، آواز ، آیه امید ، آیه ی قالوا...بلی ، آیینه ، ابهت ، احترام ، احلی ، آب وقرآن ، آبی آسمون ، آدمها ، آدینه ، آرامش روانی ، آرامشگر ، آرزوها ، آشوب ، اسیر دنیا ، آمر ، آه ، اذان ، اذن ، ارادت ، استاد ، استسقا ، استضعفوا ، اعتدال ، اعتماد ، اعجاز ، افسانه کهن ، التماس ، التهاب ، اللیل ، الماس ، الی اللقاء ، تب ، تپش ، تخلص ، تذکره ، تربیت ، تردید ، ترسا ، تریبون ، تسبیح ، تسبیحگو ، تسلیم ، بیسوادی ، بیقراری ، بیگانه ، پرده ، پرواز ، پروانه ، پشت و پناه ، پوسیده ، پیاله ی علیک ، پیر ، پیراهن ، پیغامبر ، پیغمبر ، تهذیب نفس ، توسل ، توکل ، تکبیرساز ، ثقلین ، جامعه ، جانشین ، جمعیت ، جمیعا ، جناح ، جنگ ، جنوب ، جهل مرکب ، جوانی ، جولان ، حسن(ع) ، حسین ، حسین(ع) ، حضرت علی ، حضور سبز ، حق ، حکومت ، حواریون ، حوصله ، حیلت ، حکمت ، چکه ،
لوگوی دوستان
 
دوستان
 

ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ